۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه

عکس، زبان فریادزن من

تلخ شده بودم و بیرنگ. خزیده به لاک انزوا. در مود این عالم را از اول سر سازگاری با من نبود. کلن که فیس بوک به ندرت سر می‌زدم و اگر هم تُکِ پا پروفایلم رو چک می کردم عکس خوشحال‌ِ مو پریشونم کنار شقایق‌ها و پیچیده در مه، به دلم نمی‌نشست هیچ‌رقمه من اون حوالی زمانی نبود. این شده بود که عکس سیاه و سفید قدیمی تری رو که  پشت به دوربین خیره به دریا نشسته بودم چسبوندم سر در پروفایل.مرگ رنگ و خورشید در حال احتضار و من انگار فقط نظاره‌گر بهترین شرح حالم بود.


اما حالا که  از فصل ای‌ کاش ها و زیست با خیالات مجاز آدم‌ها پام رو یه قدم اون‌ورتر گذاشتم و حتی با آفتاب گرم تابستونی ، این دشمن قدیمی، از سر مهر و آشتی در اومدم، حالا که صبح ‌ها و شب‌ها و لحظاتم با حضور واقعیت وجودی کسی پر شده باید صورتی‌ترین عکس تابستونی همه‌ی این سال ها رو به عنوان مانیفست روحیات به ورودی پروفایلم میخ می‌کردم که عکس گویاترین وسیله‌ی ارتباطی من است. اصلن تو بگو زبان فریادزن من‌ست.

۱۳۹۳ تیر ۲۴, سه‌شنبه

کلاژ

از لحظه‌ی باز کردن چشم‌هام ، شروع می کردم باهاش حرف زدن.بهانه ام این بود می خوام موضوع رو برا خودم بشکافم نه که الزامن توضیحی بهش بدهکار باشم. واقعیت‌ها رو قیچی می‌کردم و می چسبوندم بهم. فکرکن یه کلاژ درست می کردم، بعد چند متر عقب‌تر می‌رفتم تا ببینم ماحصل تلاشم چه جوره! این همه تلاش و دلواپسی واضحه مال این بود که نمی‌خواستم از دستش بدم. حالا چرا؟ از روی دلبستگی یا ترس انزوا؟ تمییز نمی دم و نمی‌دادم. امان ازین حال وسواس‌گون.

۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

طرحی آبگوشتی از تولد خانم میم

یک. به تبعیت از قاعده‌ی بهترین دفاع همون حمله‌ست ، اولین دیالوگ بعد از سلام و احوالپرسی مرد این بود: " قدیما یارو می‌رفت زندان برمی‌گشت می‌دید دختره نیست، من رفتم سوئد اومدم طرف پریده بود..." و به همین سادگی موفق شد دخترک رو از جایگاه به تخمم بکشه پایین و بشونه بر موج اعصاب متشنج در تلاش برای اثبات حقانیت خودش و دودوزه‌بازی جنابش. بدین ترتیب طرحی که دخترک برای اون دیدار کشیده بود هیچ مناسبتی با ماوقع پیدا نکرد وشبی شد سرشار از عکس‌العمل‌های پیش ازین ابراز نشده و فروخورده‌ اش.

دو. صدایی که ما می‌شنویم:مغز مقایسه‌گردخترک، مدام نجواگر اگر فلان‌جور شده بود، چی‌می‌شد.

سه. در لوکشین بالکن برای کشیدن سیگار جمع شده اند.مرد بازیگر فصل خودنمایی نرینه‌گی ، نشسته بر لبه‌ی نرده‌ی طبقه‌ی پنجم. پاها به حال آویزان و برای پررنگ‌کردن بار صحنه اضافه می کنه یه روز از بالکن خونه‌ام می‌پرم!دخترک اما در مایه‌ی  خیالی نیست.

چهار. فرصتی پیش اومده تادخترک لحظه‌ای کنارمرد بشینه.فرض کنید به چاق کردن نفسی در میانه‌ی رقص با دیگری.اینجای نمایشنامه‌ی هندی مآبانه‌ ما فرصت اجرای صحنه‌ای بود با تم آهنگ شادمهر که می‌فرماد جاتم اصلن خالی نیست! ولی دخترک بازهم کمتر از حد انتظار ظاهر شد و چهار خط دیالوگ رو اونقدر بد ادا کرد که مرد آخر صحنه گفت تیغ بدم این شاهرگم رو بزنی خیالت راحت شه!

پنج.  یه فلاش‌بک به سال قبل، اول آشنایی‌شون:
دخترک نشسته کنار کانتر آشپزخونه ، لیوانی ویسکی رو تکون می‌ده، مات یخ لیوان شده، چند دقیقه پیش تمام تلاشش رو کرده که بامزه جلوه کنه و با جمع بجوشه.شلوار سبزرنگی پاشه که با کت سبز مرد سته. با همین سبز مشترک کمی جمع رو سرگرم کرده‌اند. خسته‌ست و ویسکی هم گیرا.لابد چشماش خمار شده که مرد میاد دستش رو می‌گیره می‌گه:" پاشو برقصیم، چرت نزن!"

شش. برگشتیم همون‌جا که دخترک و مرد کنار هم نشستند، مرد سعی داره یه دیالوگ روون بین دوتا آشنا رو بسازه.سوال هایی از مرد و پاسخ‌هایی کوتاه از دخترک.مرد از خودش و تغییرات اخیر زندگیش می‌گه. اما ما می‌دونیم دوتا آشنای از هم عبور کرده نیستند. حداقل دخترک نیست. چرا که دیالوگ تیغ بعد از همین صحنه واقع شده.

هفت. چرا دخترک رو می‌بینیم که بارها نگاهش رو از مرد می‌دزده؟

هشت.مرد برخلاف معرکه‌گیری‌های همیشگیش از جمع دوری‌ می‌کنه و خیلی زود کناری، روی مبلی به خواب می‌ره. دخترک ازین‌جا به بعد رفتارش عادی می‌شه. دستاش نمی‌لرزن و دیگه نیازی نداره مشروبش رو تجدید کنه.

نه.یه فلاش‌بک دیگه بریم به همون سال قبل؟ همه تو اتاق خواب خانم میم جمع شدند، همه‌جا تاریکه. قراره خانم میم بی خبر از همه‌جا برسه خونه و با جمع دوستاش مواجه بشه.سوپرایز تولد. مرد و دخترک زیر نور شمع‌های کیک چشمشون بهم می‌افته.

ده. فرض کنید طرحی‌ست برای فیلمی آبگوشتی، مثلن به قسم کارهای اخیر استاد کیمیایی!

۱۳۹۳ تیر ۱۲, پنجشنبه

روز ملی خلصه

روز قبل هنگام ترک محل کار هنوز هزار کار نکرده داشتم ولی از صبح هرچی فکر می کنم چیزی به خاطرم نمی‌اد!این‌بار یه جور مصلحتی شاید! به نظرم همه‌ چیزامروز قابلیت به تعویق افتادن دارند. در چنین هوای مطبوعی که تا به حال حداقل به گواه حافظه‌ی من در تاریخ دوازده تیرماه مسبوق به سابقه نبوده‌ست نشستن پشت میز و پارچ پارچ حرص پرسنل بی‌مسئولیت و نالایق رو خوردن ، حساب بدهی‌ها و مطالبات معوقه کردن و از نا مرادی بازارکار و آینده‌ی متزلزل پیش رو ترسیدن ، به ولله جفاست. مثلن فرض کنید روز ملی خلصه‌ست امروز.