گفته بودم که پاییز از شهریور آغاز میشود؟ حتمن گفته بودم.چند سالیست که شهریورست و بوی پاییز و بوی پاییز کیفیت منحصر به فردی از خنکشدهگی هوا بعد از گرمای تفتیدهی مردادماهست که با نوری مایلتر از وضعیت عمود تابستانی درامیختهست. بویی که اصلن با آن حس معلوم از حواس پنجگانه دریافت نمیشود و ابزار سنجشش به یقین دماغ نیست! نمیدانم که از عزل شهریور مبدا پاییز بودهست یا که نه اما چندسالی ناخودآگاه بوی پاییز حال تفکیکناپذیر این تاریخ گشته و پاییز که بیاید هوای عاشقی در من رسوخ میکند و وای به آن روز که این احوال بعد سالها با عینیت عاشقی همراه و همساز شود!
۱۳۹۳ شهریور ۴, سهشنبه
۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سهشنبه
تضاد بصری به خودی خود واژهایست سزاوار مزه مزه کردن!
خانم همفیلمبین قسمتی از کتاب سینما به روایت هیچکاک ، بخش مربوط به فیلم سایکو در رابطه با خانهی گوتیک نورمن و تقابلش با متل رو روخوانی می کنه و میرسه به عبارتی با این مضمون که تضاد بصری عمودی و افقی ساختمانهای مذکور مد نظر کارگردان بوده و من همینجا گیر میکنم و ذهنم اسیر ترکیب جالب این دو میشه و این که هیچوقت از چنین زاویهای به هیچ فیلمی نگاه نکردم. ترکیببندیهایی که قاعدتا باید تابحال ذهن فرمبین من رو درگیر میکرده.
۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه
آخر صف طویل چنبرهزده،مرد کوتاه قدی به همراه به نظرم همسرش ایستاده که ازش به انگلیسی میپرسم آخرین نفره و با سر تایید میکنه و به ترکی ادامه میده "متاسفانه!"یه لبخند میزنم. حدس می زنه فهمیدم و میپرسه ترکم؟ توضیح میدم که نه ولی میفهمم. طبعن به ترکی. چند خط دیالوگ راجع به ملیت و هدف سفرم رد و بدل میشه و بعد من ایستادم به شنود جماعت ترک زبان مسافر ترکیش ایرلاین همیشه شاکی و به حال غر. معمولن خیلی بیشتر از ما اعتراضشون بهراست و به سادگی از سر کاستیها نمیگذرن. شاید به طبع وضیت سیاست حاکمیت سالیان اخیرشون. هرجور حساب کنی ابراز مخالفت با جریان غالب و رایج در ترکیه خیلی سادهتر از مملکت ماست.
۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه
مریضی لابد همینست. همه چیز،همه کس، همهی حسهای همیشه دریغشده ، با قریب قابل قبولی مهیاست. حتی گاه به گاه در تمام صورت و به خصوص چشمانم شعفی مستورناشدنی هویدا میشود ولی همچنان صبحهایی مثل امروز خمیده ، بیانگیزه و لاجون از خواب بیدار میشوم و همهی محبت عزیز جان هم اندک کمکی به تغیر حال و جهش مود نمی کند.
۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه
۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سهشنبه
فاش مگو
آیدای کارپه در وبلاگش نوشته:
اما دروغ نگو هر کی ازت هر چی پرسید از طرف من آزادی که راستشو بگی. فکر منم نکن. یه چیزو از من دربست بپذیر و همیشه به یاد داشته باش، هیچوقت با خودت راز حمل نکن». گفت چی؟؟ گفتم «هیچوقت با خودت راز حمل نکن، نذار سینهت سنگین باشه.»
لابد منم میخواستم سینم سنگین نشه. میم رازم هنوز جاگیر نشده برای مثلن پرده نشینان فاش کرده بودم. شاید سبک شدم ولی ندامت و پشیمونی من رو خفت کرد و البته هزار جور اتهام و دست آخر انگ توهم. این شد که نشستم به سرزنش حماقتم در هندلینگ روابط انسانی!و زمزمه که فاش مگو!
۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه
به مادر میگم پس بالاخره رفت خونهی خودش. بهتر.
- چرا؟
من نمیفهمم آدمی که خونه داره تو این سن چرا نباید بره سر زندگیش؟
-بره چیکار؟ اونجا تنهاست.
من اگه خونه داشتم شک نکن میرفتم تنها زندگی میکردم.
با حالتی ناباورانه انگار بخواد بگه تو کی اینجوری شدی نگاهم می کنه.
آدم از یه سنی به بعد نباید با پدر و مادرش زندگی کنه. این حرفی بود که وقتی بچه بودم راجع به خانم ز میزدی.
سکوت کرد. نه که پذیرفته باشه و حقیقتی برش آشکار شده باشه. سکوتی به سان تو که حالا خونه نداری. فکر کرد جروبحثی نکنه تا وقتی در صلح میتونه بدون فکر کردن به چنین روزی سر کنه.
- چرا؟
من نمیفهمم آدمی که خونه داره تو این سن چرا نباید بره سر زندگیش؟
-بره چیکار؟ اونجا تنهاست.
من اگه خونه داشتم شک نکن میرفتم تنها زندگی میکردم.
با حالتی ناباورانه انگار بخواد بگه تو کی اینجوری شدی نگاهم می کنه.
آدم از یه سنی به بعد نباید با پدر و مادرش زندگی کنه. این حرفی بود که وقتی بچه بودم راجع به خانم ز میزدی.
سکوت کرد. نه که پذیرفته باشه و حقیقتی برش آشکار شده باشه. سکوتی به سان تو که حالا خونه نداری. فکر کرد جروبحثی نکنه تا وقتی در صلح میتونه بدون فکر کردن به چنین روزی سر کنه.
۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سهشنبه
جوان خواهد شد!
همون شب اول رفتم سراغ حافظ گفتم تفالی بزنم ببینم اینبار حضرتش چی میگه، نامردی نکرد و این شعر شهیر با بیت آغازین اومد:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
بماند که حافظم یلِ رندیست.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
بماند که حافظم یلِ رندیست.
اشتراک در:
پستها (Atom)