۱۳۹۳ تیر ۲, دوشنبه

غلت‌های آخر

یک.گفته بودم آدم پرورنده‌ای نیستم؟ گل ، گیاه ، سبزه و سیزیجات و این قسم رستنی‌های نیازمند محبت و مراقبت از زیر دستم سالم  بیرون نمی‌اد؟ گفته بودم حتمن. بعدش هم با لبخند اضافه کرده بودم من یکی می‌خوام از من مواظبت کنه. آخر این عبارات هم ختم به خاطره‌ی خشکوندن بن‌سای مامان می‌شد. همون که برای قریب دو هفته کلن فراموشش کرده بودم. آخرش وقتی یه روز اتفاقی سرکی به پذیرایی زده بودم با جسم نزار خشکیده‌اش روبرو شده بودم. وقتی که کار از کار گذشته بود.



دو. نشستم بر مبل خونه‌ی رفیق. شدم گهواره‌ی پسرکش. یه زاویه‌ی باز به کمر دادم که مطمئن باشم جای بچه امنه. با دستی که آزاده و تکیه‌گاهش نیست آرام نوازشش می کنم.نیازی نیست چرا که عمیقن خوابه ولی این‌کاربه من آرامش می‌ده.پاهاش رو جمع کرده به فرم جنینی بالای شکم من و سرش بر سینه. ساعتی که داره می‌گذره برای من مفهومی نداره. کمرم؟ اصلن مهم نیست. نه خواب می‌ره و نه خسته می‌شه. ساعت حوالی یازده‌ست ولی من دلم نمی‌خواد حال خوشم رو بهم بریزم.


سه. بعد از گذشت چند سال از خاطره‌ی خشکوندن شماره یک به اجبار سرپرستی یه جفت بن‌سای دیگه به من سپرده شد. همین چند ماه پیش. این‌بار نه تنها آبیاری که آب‌فشانی هم تو برنامه بود و من  برخلاف توقع خودم هر روز صبح قبل از ترک خونه به چاق سلامتی باهاشون مشغول می‌شدم. نه اون دوتا که گل‌های مجاور رو هم اسپری می‌کردم. جوری که وقتی پدرشون برگشت من دلم نمی‌اومد جوونه‌های ریز سبز سربرگ‌هاشون رو بهش بسپرم. هنوز هم گاه و بیگاه می رم سر وقتشون. به دلتنگی.


چهار.  کتابی هست روانشناسانه نوشته‌ی خانم شینودا بولن  بر پایه‌ی نظریات یونگ و اساطیر یونانی . بر اساس اون دیمیتر خدابانوی مادری‌ست و سرچشمه‌ی میل به پرورش و نگاهداری و مراقبت آدمیزاد و گیاه و جونور و هرآنچه جان دارد و زیست می‌کند. حالا انگار دیمیتر من بیدار شده یا حداقل داره غلت‌های آخرش رو تختش می‌زنه!

۱۳۹۳ خرداد ۳۱, شنبه

...

فروشنده‌ی آلمانی که قراره در آینده‌ی نزدیک سفری به ایران داشته باشه ، ایمیل زده آیا وضعیت موجود عراق ایران رو تحت تاثیر قرار نداده؟
خب به نظرتون چی جواب بده آدمیزاد؟

۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

....

وقتی یه روزی به خودتون می‌اید می‌بینید آشنایی ، فرض کنید فروشنده‌تون که چندین سال،تمام ساعات شب و روز در تماس تلفنی و مکاتبات الکترونیکی کاری بودید و خودش رو هم بارها و بارها از نزدیک دیدید و حتی به درد دل و اشتراک عکس‌های خصوصی‌تون باهاش پرداختید سرتون کلاه گشادی گذاشته، بعد از گذر از دوره‌ی ناباوری و در حالی‌که تا مدت‌ها به نظرتون همه‌چیز سیاه و آدم‌ها همه فریبکار و نیرنگ‌زنند سری مثلن به پروفایل فیس‌بوک طرف می‌زنیند تا ببینید  آیا آثار کلاهبرداری از اول تو قیافه و ژست‌های طرف پیدا نبوده؟ آیا شما کور نبودید؟ چقدر فایده داره که چهارتا فلان فلان شده نثار خودتون کنید تو اون لحظه که چرا زودتر ازین‌ها مچ طرف رو نگرفتید ، بی‌نظرم ولی چیزی که هست مغز با رابطه‌های احساسیش، هم کار مشابه‌ای می‌کنه انگار.سری می‌زنه به همه‌ی عکس‌هایی که از همه‌ی لحظات با طرف رابطه تو اون سلول های خاکستری سیو شده. می‌گرده فکت پیدا کنه تا مستمسکی به‌دست شما بده برای کوبیدن بر فرق سرتون.

۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

به مساحی رگ‌ها



مرد شیفته‌ی سبز کبود رگ‌های برجسته‌ بر دست نحیف زن بود. تو گویی به مساحی رگ‌ها، بوسه‌هایش، لب به لب وجبی عیار می کرد.

اسباب‌کشی ناگهانی

عصبانیت مزمن اخیر که دلیل واضح بیرونی نداره باعث شد این خونه‌ی خاک گرفته رو آب و جاروی دم دستی کنم و با یه چمدون بیام به بلاگ اسپات تا کم ‌کم جا بیفتم. این اسباب کشی ناگهانی رو من و شما مرهون فرستندگان نظرات غیرقابل تحمل بلاگفا در دعوت به مثلن صلوات برای فلان مناسبت مذهبی هستیم.