صدای ذهن رو شاید بشه برای مدتی ندیده گرفت ولی وقتی فاعلی جلوی روت همون مطالب رو به همراهی تصویر لبهاش بازگو میکنه بیتفاوت نمیشه از کنارش گذشت.
۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه
۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه
بند دوم طومار استدلال
شده بود صدای منطق و بر بیاساسی غمم داد سخن میداد و بند دوم طومار استدلال پرسید تو از رابطمون راضی هستی یا نه؟ فکر میکرد جوابم صد در صد مثبته. مکث کردم. گفتم نه کاملا! دروغ نمیشد بگم. نه اصلا نمیخواستم دروغ بگم. طومار طبعن از دستش افتاد. سکوت کرد. پرسید: و وسط این بحث این رو باید به من بگی؟
هدفم تغییر به این سابجکت نبود. گفتم نیاز به فرصت داریم. نیاز به فراغ بال از گرفتاریهای ریز و درشت اشخاص ثالث این رابطه. اشخاص نه صرفا یه معنای مجود دوپای نفسکش بلکه به معنای عام همهی عوامل خارج از عهده و اراده و غیر ما. سکوت کرد ، اما قانع؟ نه.
قاعدهی ملی تاخیر
خوابالوده و گنگ نشسته به وبلاگخوانی که راس ساعت 10:22 دقیقه صاعقه زد به رشتهای عصبی در مغزم. جرقه ای که در مسیری در مغز طی طریق میکنه و ما به دنبالش انگار تماشاکنان. اون پیام الکتریکی وقتی به مقصد معلومش در مغز رسید یادم افتاد باید کسی رو میفرستادم به جلسهی بازگشایی پاکات مناقصهای که ساعت 10:30 شروع میشد! حال حاضر نشستم به امید فرجی از قاعدهی ملی تاخیر در شروع کلی مجالس ، محافل ، مراسمات!
۱۳۹۳ شهریور ۱۸, سهشنبه
رابین ویلیامز
نشسته بود روی مبل.سرم روی سینه اش بود و ولو فیلم میدیدیم. انجمن شاعرانه مرده. به یادبود رابین ویلیامز عزیز و البته پرکردن حفره های خالی درشت کارنامهی فیلمبینی من. رسیدیم به خودکشی پسرک. اشک تو چشم های من جمع شده بود و افتاده بودم به شیش و بش که قلب رقیق شدهی این اواخر که فیالفور پیالهی چشم رو پر میکنه از کجا آب می خوره و کدوم هرمونا افتادن این سر و اونسر الاکلنگ که عذر خواهی کرد و به بهانهای سرکی به آشپزخونه زد. وقتی برگشت و ما به همون چیدمان اولیه نشستیم به تماشای مابقی فیلم و من احمق فکری بودم که چه بیتفاوته که فسفس و چشمهای من رو تشخیص نداده به ناگاه یه نمای نزدیک رابین ویلیامز خواست بند اشکمو پاره کنه که سینهی آقای ن زیر سرم لرزید و تکانههای هقهقش غافلگیرم کرد که عادت نداریم اشک مردی رو ببینیم جز به مجلس عزای نزدیکان.
اشتراک در:
پستها (Atom)