۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه

در سالی که گذشت...


در سالی که گذشت خواسته و نا خواسته من هم به باشگاه ورکهالیک های خانواده پیوستم. روزهای زیادی دوازده ساعت کار کردم بدون چرخ زدن در اینترنت و بهره‌مندی از امتیاز سرخوشانه‌ی امروز حوصله ندارم یا باشد برای فردا . بی انصافی نمی کنم که کار ، کم و بیش یار بی‌صدای همراهم شد .یاری به دور از پیش داوری و قضاوت و البته تمام‌نشدنی . اما ارام‌آرام مثل هر اعتیادآوری ، اغیار رو از زندگیم حذف کرد. آدم‌ها ، علایق ، حتی همین وبلاگ نویسی! من ماندم و کار و فیلم‌های سینمایی دیده نشده ، کتاب‌های رها یا تلنبار شده ، فیلم بینی عزیز نیمه کاره یا کلاس ابتر مانده و ازین دست...
 شدم عین مادر ، پدر و برادر که روز های تعطیل ملولند و انگار گمشده‌ای دارند و زیرپوستی انتظار شنبه‌ی کاری رو می‌کشند. گه‌گاه دلخوش کردم که زندگی نوین این است و جز این نیست اما بعضا تاب نیاوردم و افتادم به زاری و فغان! بهرحال بدون شک امروز ، در اواخر اسفند 93 من آزاده ام ، یک معتاد به کار !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر