از اقای برادر شنیده بودم برای تهیه بلیط قطاردرهر جای اروپا، جای هیچگونه نگرانی نیست و حتی ساعتی قبل از حرکت قطار مورد نظرم می تونم بلیط مربوطه رو از ایستگاه راهاهن شهر ابتیاع کنم ولی ضرری نداره اگه دو روز زودتر زحمت بکشم و این مرحله رو انجام بدم. برنامهی فیکسی نداشتم که مانع این موضوع بشه و ژن اضطراب و دلهرهی بیدلیل به عنوان میراث ماندگار خانوادگی ، کمک حالم شد تا روانهی ایستگاه قطار شم و ضمن خرید بلیط راه و چاه رو هم جست و جو کنم . همه چیز طبق برنامه ریزیم پیش رفته بود جز این یه قلم که خانم متصدی خاطرنشان کرد قطار بسی شلوغه و صندلی برای من نمی تونه رزرو کنه. دروغ چرا ، ازون لحظه تا زمان وارد شدن به قطار کلی سعی کردم معنای این موضوع رو درک کنم. این که به شما بلیط بفروشن ولی شمارهی صندلی برات موجود نباشه. طبعن ساده ترین و واضحترین جواب این سوال رو از راهاهن اروپا انتظار نداشتم . به همین دلیل خودم رو راضی کرده بودم که چون قطار در فاصلهی 5 ساعتهی بین هامبورگ و کپنهاگ در ایستگاه های مختلفی توقف داره قطعن شماره صندلی ثابتی رو نمیتونن به من اختصاص بدن . وقتی با آرامش و اعتماد به نفس وارد قطار شدم در حال خرکشی چمدونم و میون صف آدمهایی با حال و وضع مشابه هنوز به قسمت صندلی های کوپه وارد نشده مجبور به توقف شدم کم کم دوزاریم تکونی خورد ولی بازم خواستم بد به دلم راه ندم و توجیه کردم که حتمن همگی منتظریم مسافرهای صندلی دار بشینن تا نوبت ما برسه . ولی زهی خیال باطل. اندکی نگذشته بود که با فشار چند توریست شاکی انگلیسی که قصد بازکردن راه برای خودشون رو داشتن امر برمن مسجل شده که بهتره خودم رو همون کنار فضای گشاد جلوی کافه قطار جا بدم و مثل زوج انگلیسی کنار دستم رو چمدونم بشینم و گرنه عاقبت بدتری مثل یه لنگه پا وایسادن وسط راهروها به سان حال آویزون در اتوبوسهای وطنی خط امام حسین انقلاب زمان دبیرستان دچار خواهم شد. بعله چشمتون روز بد نبینه چون هفتهی اول اگوست تعطیلات تابستونی اکثر کشورهای اروپاییست ملت همه قصد سفر کرده بودند و ظاهرا راهاهن آلمان قطار رو به منزلهی اتوبوس حساب می کنه و تعداد صندلیها سقف بلیطهاش رو تعیین نمیکنه!کار به جایی رسیده بود که من و هم حالان وقتی حوالی مرز دانمارک تعداد زیادی زن،مرد، بچه و سگ رو دیدیم در انتظار سوارشدن خیلی هماهنگ و یک صدا آهی کشیدیم به نشانهی اعتراض که آقا بیخیال سوارشدن اینا شو تورو جدت! این داستان نشستن بر چمدون گوش به گوش در قسمت اعظم مسیر در قریب نه دهم راه به همین منوال طی شد تا در ایستگاهی در کپنهاگ. نفهمیدم برای رعایت حال مسافران درمانده و یا از روی فرمالیته قطار آلمانی با قطار دانمارکی بزرگتری تعویض شد و ماتحت ما در آغوش صندلی قطار جای گرفت.اندکی در آرامش نشستن به سبک معقول و خلصه شیرین درآمدن از حال قطارهای هندی نگذشته بود که چشممون به جمال صحنهی آشنای دیگری روشن شد. مردی دانمارکی ، سرخوش و میانسال با دخترکانی سه ، چهارساله بازی میکرد و واگن رو رو سرش گذاشته بود که دانمارکی جوان بیاعصاب دیگری تذکری داد که کمی آهسته تر. میانسال بهجای اطاعت و رفع و رجوع اومد تو سینهی حریف و عبارتی گفت در مایههای گوش نکنم چه غلطی میکنی؟! برای چند لحظه کل واگن در سکوت فرو رفت و صحنهی بعدی همون بود که در مملکت ما دیده میشه. مشت جوانتر خوابید بر صورت مرد میانسال.من؟ حیرت کردم طبعن . خون بینی و واکنش اطرافیان به خصوص زنان همراه طرفین درگیری در میانهی اشکهای کودکان ترسیدهی اون حوالی برای میانجیگری از یک طرف و مقایسه شباهت رفتاری ما و ایشون مضحک و در عین حال متناقض بود. به نظرم آدمیزاد در زمینهی رشد فرهنگ و انسانیتش زیاده از حد اغراق میکنه! یا به عبارت دیگر اسم ما بد در رفته!
به طبع بعد ازین سفر نظرم راجع به متمدنترین بودن مردم اسکاندیناوی و اروپای غربی رو فرستادم برای تجدید نظر اساسی.
به طبع بعد ازین سفر نظرم راجع به متمدنترین بودن مردم اسکاندیناوی و اروپای غربی رو فرستادم برای تجدید نظر اساسی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر